...این یادداشت ها را برای تو می نویسم

متن مرتبط با «دیدار شعرا با رهبر» در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم نوشته شده است

درباره مری

  • هفته ی خیلی خوبی داشتم . چهارشنبه رفتم دنبال مری و به پیشنهادش رفتیم یه رستوران فوق‌العاده قشنگ ... من عاشق وقت گذروندن با مری ام.وقتی دبیرستانی بودیم انگیزه ی مدرسه رفتنم بود و الان هم با این کهخیلی , ...ادامه مطلب

  • کاش کسی جایی منتظرم باشد

  • بالاخره بعد از مدت ها شروع کردم کتاب خوندن ...الان که اینو گفتم هم یه آن ترسیدم نکنه حوصله ام نگیره ونصفه نیمه ولش کنم ."کاش کسی جایی منتظرم باشد" اسم کتابه . تا اینجا که کتاب زنونه ای هستش ... یعنی ف, ...ادامه مطلب

  • زشت نباشیم

  • اون بنده خدای ناشناس رو یادتونه که بهم میگفت  شبیه مونیکا بلوچی ام ؟ که حس میکردم یجورایی آشناست ولی در واقع نبود گویا! یا حداقل اونی که حدس میزدم نبود! بالاخره بعد از یک سال که همینجوری بی دلیل مسج م, ...ادامه مطلب

  • فوتبال

  • دیگه فوتبال دیدنم باید ترک کنم :-/ با افسردگی همه چی کنار میام ، جز افسردگی بعد از  باخت =((  خلاصه که دلم خونه -_-, ...ادامه مطلب

  • امروز بارون بارید

  • عکس مون رو فرستاد برام... گفت ببین چه عکس قشنگیه! یاد صبح افتادم که با چه عذابی پنج و نیم بیدار شدم، چشم باز نکرده آنچنان فشارم افتاد که ملک الموت رو ملاقات کردم =)) صدام در نمی اومد کمک بخوام.. نمی دونم تاحالا فشار تون افتاده یا نه ولی به نظرم بدترین حس دنیاست.. به زورفتم آشپزخونه یه چیز شیرین خوردم.. خلاصه تا حالم جا بیاد دوباره آماده بشم کلی دیرم شد =)) به هر بدبختی ای بود، با همون حال و حالت تهوع و ضعف ۴۵ دقیقه سر پاایستادم تا برسم :دی (خوش شانسی اینه ها) القصه رسیدم دانشگاه بالاخره، که توی صحن یونی دید منو یهو گفت :وای انقد خوشگل شدی دلم میخواد باهات عکس بگیرم ^.^ بعد هم به دوستم گفت که ازمون عکس بگیره :دیخب شما جای من بودید از ذوق نمی مردید؟ حس سلبریتی بودن به شما دست نمیداد؟ دچار خودشیفتگی نمی شدید؟ ^.^ اصلا اول صبحی چنان حالم خوب شد که برای تایم خالی بین دو کلاسم یک ساعت زیر بارون پیاده روی کردم .. جسمی داشتم می مردم اما روحمسر حال بود... بعد برگشتم دانشکده...عطرم رو درآوردم که بزنم دیدم ای بابا تموم شده :)) داشتم غر میزدم با خودم، یکی اومد گفت میشه عطرت رو بو کنم؟  گفتم باشه ولی تموم شده :)) بو کرد و گفت ببخشیدا، اما همین که درش آوردی بوش پیچید خیلی خوشم اومد ^.^ دیگه خلاصه انقدر ذوق مرگ شدم که الان روحم داره اینا, ...ادامه مطلب

  • باور نمی کنم

  • تا میخوای باورش کنی و به خودت بگی این بار دیگه دروغ نیست، یه چیزی میشه  که همه چیز رو خراب میکنه! باز دروغ... باز دروغ :( |۱۳۹۶/۱۰/۲۷| |بهارنارنج| , ...ادامه مطلب

  • درباره ی آ.رَ.ش

  • توی اکیپ خودمان بودیم.یکی از بچه ها چیزی گفت،خیلی خندیدیم... داشتیم شلوغ کاری می کردیم.یکهو آسمان سیاه شد و موجی از جمعیت به سمت درهای خروج دویدند...یکی فریاد زد :دو سه تا دختر رو جلو در آتیش زدن! از ترس چشم هایم دو دو میزدند.دخترها هراسان می دویدند و پسرها می خواستند جلوی گیر افتادن شان را بگیرند.., ...ادامه مطلب

  • این بار "سین"

  • روز تولد بعضی آدما ممکنه تا ابد تو ذهن آدم حک بشه...بعد روز تولدشون که میرسه ، از صبح هی به فکرشونی و هی پیش خودت میگی تبریک بگم؟ نگم؟ خلاصه که دارم خودم رو توجیه میکنم...چون از دو روز قبل از تولدش یادم بود و هی با خودم کلنجار می رفتم.عاقبت تبریک خشک و خالیم رو گفتم و البته جز یک کله "ممنون" انتظار , ...ادامه مطلب

  • به دنبال آرزوها

  • این چند روز خیلی سایت ها و دفاتر حقوقی رو زیر و رو کردم ببینم چیزی در موردبورسیه ها و هزینه تحصیل تو کشورای دیگه ،دستگیرم میشه یا نه! بیش تر تو کشورهای اطراف دنبال دانشگاه بودم،اما خب اکثرا رشته مورد نظر من رو نداشتند و یا به دلیل نبود امنیت مجبور شدم کلا بهش فکر نکنم. خیلی مسخره است که من به راحتی , ...ادامه مطلب

  • دیدار

  • علی رغم تمام تردیدها،روز خیلی خوبی بود. انگار که دوباره همون دختر دبستانی شده بودم.حس نزدیکی و صمیمیت! غریبه نبودیم..انگار نه انگار که این همه سال از هم دور بودیم... بالاخره بعد از یک سال که برنامه ها جور نمی شد.خوشحالم و حس تلخی هم دارم.کلا از دور بودن ها دلم میگیره...می ترسم از دست شون بدم.. مثل یک نوع فوبیا! ترس از تنها موندن و تنها شدن ! این ترس همیشه همراهمه. می ترسم یه روزی بیاد که با هیچ کس احساس صمیمیت و آشنایی نکنم.. ترس از دوست داشته نشدن!  ,دیدار,دیدار سیر گیتی,دیدار یار,دیدار شد میسر و,دیدار دانشجویان با,دیدار رزاقی,دیدار سیر گیتی تبریز,دیدار شعرا با رهبر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها