این روزها

ساخت وبلاگ

نمی دونم چرا اینهمه وقت نیومدم و ننوشتم ! احتمالا چون مسائل و درگیری های ذهنیم اونقدر زیاد بود که ترجیح دادم ساکت تر بشم.نمیدونم ...نمی دونم چرا نیومدم و از سختی های ترمی که گذشت نگفتم ، از اینکه الف از اکراین اومد و اگرچه قرار بود تمام سهم ما از سفرش یک ناهار سه نفره اونهم بعد از اینهمه سال باشه . جوری که انگار دقیقا از همون دوران دبیرستان افتاده باشه به زمان حال ! اما این طور نشد و ما درگیر داستان هم شدیم. 

نمی دونم چرا نیومدم و از این یک ماه کار آزمایشی نگفتم ... از اون روز عجیب و غریب مصاحبه و اون یک هفته ی جهنمی بعدش که شبانه روزی کار کردم تا به ژوژمان درس هام برسم. از استرس مزمنی که ضمن کار کردن به جونم افتاد و باعث شد 4 کیلو وزن کم کنم .. از سلطان که اگر اشتباه نکنم همون یک هفته ی اول این اسم براش به ذهنم رسید . از اینکه چطور با ترس هام جنگیدم و همچنان ادامه داره ... 

نمی دونم واقعا ... ولی الان اومدم و شرح حال خلاصه ای دادم تا بمونه برای آینده ... این روزها که نمی دونم رو هوام یا زمین و همه چیز برام روی دور تنده . ولی می نویسم تا بعدا بخونم و یادم بیاد کجا بودم!  

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:55