سفرنامه

ساخت وبلاگ
یکشنبه پیش تهران رو به مقصد تف.لیس ترک کردیم.گرج.ستان انتخاب من نبود اما

با تصمیم خانواده تصمیم گرفتیم که بریم.طول سفر یک هفته بود که برای گشتن

خود تف.لیس مدت زیادی بود اما خب ما چون تور پنج شبه پیدا نکردیم ترجیح دادیم

زمان بیشتری داشته باشیم تا کمتر!

هتلی که انتخاب کردیم سی دقیقه تا مرکز شهر فاصله داشت و این نکته منفی ای

بود با اینحال انقدر امکانات و فضاش خوب بود که قابل چشم پوشی باشه...طبیعت

این شهر یا بهتر بگم این کشور بی نظیر و  فوق العاده اس! تا چشم کار می کرد

دشت های سرسبز و جنگل و پوشش های گیاهی زیبا بود...هتل ما هم بیرون

شهر و وسط دشت های وسیعی بود و از دریاچه تف.لیس ده دقیقه فاصله داشت

و از اتاقم منظره دریاچه و دشت ها عالی بود!

خود شهر بافت قدیمی و کهنه ای داشت و تقریبا هیچ پیشرفتی در هیچ امری

دیده نمیشد.آثار حکومت کمو.نیستی چه در مردم و چه خود شهر به خوبی دیده

میشه و دیدن ساختمون های کلونی وار کمو.نیستی صحنه ی دردناکی بود..

مردم به سیستم غیر پیشرفته عادت کردن و هیچ کس تلاشی برای داشتن

چیز بیش تر و بهتر نمیکنه...در واقع این برای ما وحشتناک به نظر میاد اما اونها

آدم های خوشحالی هستن چون از همون چیزی که دارن راضی ان و از دنیا چیز

بیشتری نمی خوان!

گرجی ها با ما ایرانی ها احساس نزدیکی زیادی میکنن و خب دلیلش فصل

مشترک های زیادیِ که باهاشون داریم...شاه عباس و آقا محمد خان رو میشناسند

و با اینحال نفرتی از ایرانی ها ندارند.زبان و خط شون مختص به جغرافیای خودشونه

و در هیچ جای دنیا رواج نداره!

چند خیابون خیلی زیبا داشت و بعضی کوچه های سنگفرش شده ی تنگ و باریکش

خیلی قشنگ و جالب بودند.

مردم تف.لیس آدم های مذهبی ای هستن و این برام واقعا خنده دار بود! چون مذهب

چیزیه که مردم همیشه درموردش برعکس عمل میکنن...با وجود سلطه حکومت

کمو.نیستی این برام خیلی عجیب بود. اونها در و دیوارای کلیسا رو میبوسیدند

و با دیدن کلیسا صلیب میکشیدند.تقریبا بیش از پنج هزار کلیسا توی تف.لیس

وجود داره!

انگلیسی خیلی خیلی کم متوجه میشند.البته این در مورد نسل جوون شون صدق

نمیکنه...هرچند جمعیت پیری داشتن و مثل ایران نبود.جالب اینکه کل کشور

سه میلیون نفر جمعیت داشت...البته پنج میلیون تخمین زده میشه که دو میلیونش

برای کار و تحصیل مهاجرت کردند!

بیشتر رفت و آمدمون با تاکسی بود.راننده تاکسی های مهربونی داشتن...با تبلت

جاهای دیدنی رو نشون مون میدادن.با زبون اشاره میپرسیدن که گرج.ستان رو

دوست داشتیم یا نه؟! از خانواده اشون میگفتن برامون:)

بهترینشون گیورگی بود که خونه اش نزدیک هتل ما بود و اغلب ما رو هرجا میخواستیم

میبرد.اون از بقیه بیشتر انگلیسی می فهمید و به تاریخ ایران علاقه داشت و اطلاعاتش

از ما هم بیشتر بود :))

مهربون و ساده...برامون گفت که چندین ساله ازدواج کرده و بچه دار نمیشه.گفت که

زنش رو خیلی دوست داره.شماره تلفن پدر رو گرفت و بعد از اینکه برگشتیم برامون

پیام داد و آرزو کرد که تابستون هم برگردیم  :)

سفر خوبی بود...تجربه ی رای دادن تو یه کشور دیگه هم جالب بود.اگرچه قرار بود

دور 30یا.ست یه خط پر رنگ قرمز بکشم اما خب ترس و دلهره نذاشت !

کلیساای در شهر متسختا،اطراف تف.لیس

 

متسختا

پل عشق با قفل هایی که اسم هایی روش نوشته شده بود

 

جواری در شهر متسختا

 

نقاش خیابانی،عکس با میل خودش گرفته شده

میدان آزادی

 

 

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 20:07