حماقت

ساخت وبلاگ
الان که فکرش رو می کنم می بینم با حماقتم و ننوشتن بی دلیلم،کلی دوست خوب رو

اینجا از دست دادم...البته هرگز به خودم اجازه نمیدم بودن های همیشگی عزیزی رو

نادیده بگیرم که ندیده و نشناخته انقدر حواسش به همه چیز هست و من رو با مهربونی

بی پایانش شرمنده می کنه :)

دیشب از سفر رسیدم و هنوز خستگی راه به تنمه...قرار بود قبل از سفرم بیام و چند

خطی بنویسم چون تنش های زیادی با "سین" پیدا کرده بودم و تقریبا با هیچکس

نمی تونم در این باره صحبت کنم...

دعواها و بحث های طولانی،بی محلی ها و نادیده گرفتن ها..خلاصه سفر انقدر سریع

اتفاق افتاد که اصلا نرسیدم بنویسم که چی به من گذشته -_-

باید سفرنامه بنویسم چون چیزهای جالبی دیدم و شنیدم که باید ثبت بشند اما از

حوصله من خارجه...

حضور آدم ها توی ذهنم منو به وحشت می اندازه...و حالا با پر رنگ شدن "سین"

اعصاب خوردی های من به حد اعلا رسیده...چیزی که طی سفر هم گریبانم رو گرفته

بود و نیمی از سفر یک هفته ایم رو زهر کرد...این اولین بارم نیست،فکر هم نمی کنم

آخرین بارم باشه.منظورم کنار گذاشتن کسی از زندگیمه...شاید بی رحمی به نظر

بیاد و شاید خودخواه جلوه کنم اما کسی که این وسط اذیت میشه خود منم...

حتی الان که راجع بهش می نویسم عذاب وجدان دارم که چطور تونستم شخصی

رو انقدر توی زندگیم بولد کنم :(

به قول خودش این غرور کذایی خیلی اذیتم میکنه...هر چقدر خواستم منطقی باشم

و بهش بفهمونم که ما تو زندگی هم جایی نداریم و برای هم بی هویتیم نفهمید..

گفتم بیا فراموش کنیم هم رو می شناسیم ...در حالی که برای خودم خیلی سخت بود

اما نذاشت...نذاشت چون من نتونستم محکم بایستم...نشد بگم گمشو از زندگیم بیرون

نشد بگم دوستت دارم اما نمی خوامت...چون ما برای هم هیچی نیستیم...چون ما

سینما نمیریم،خیابون گردی و خرید نمی کنیم،آخر هفته ها با دوستای مشترک مون

برنامه نمیذاریم...ما حق داریم از عشق هامون برای همدیگه تعریف کنیم...حق داریم

از مشکلات مون بگیم..و نمی دونم چرا دارم همچین اجازه ای بهش میدم؟!

خواستم بهش بفهمونم رفته رفته ازش متنفر میشم و این یعنی چندین سال رفاقت

هیــــــــــــــــــچ! خواستم بفهمونم که ممکنه اونم متنفر بشه و چیزی از دوستی مون

اما همه چیز رو انکار کرد...گفت نبودم همه چیز رو بدتر میکنه...

من حتی یک ذره هم طاقت ناراحتیش رو ندارم.این یعنی من تو موضع ضعفم و اون

میدونه که چی باید بگه تا من لال بشم.فکر کردن بهش هم عصبیم میکنه...

*

+ منظورم خودت بودی :) عزیزی که همیشه حواست هست:) مهندس :)

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 20:07