من از به جهان آمدنم دلگیرم

ساخت وبلاگ
یه وقتی این شعر آذر رو خوندم...با اینکه به شدت دوستش داشتم ،پیش خودم

فکر کردم :چقدر منفی باف !

حالا می فهمم..

چند وقتیه که هیچ چیز من رو به دنیای اطرافم وصل نمی کنه...این یعنی حتی

بزرگترین ثروتم،خانواده ام، هم مانع من از فکر کردن به مرگ نمیشه!

انقدر نسبت به همه چیز بی تفاوت و دلزده ام که اگر بهم بگن :ت.ر.م.ه سرت

رو بذار بمیر،با کمال میل می میــــــــــــــــرم!

نسبت به همه چیز حس نفرت دارم..برای زندگی تو این دنیای لعنتی باید سرت

رو عین کبک بکنی زیر برف ...اما نمیشه!

رویای شب های پاریس،طراحی مد،آتلیه و گالری،ساز زدن و تمام آرزوهایی که

به خاطرشون نفس می کشیدم هم منو سر پا نمی کنه...

به مامان میگم..میگه: تی تی جان من رو نترسون...مگه همچین چیزی ممکنه؟

تاکید می کنم:ماما هیچی چیزی نیست که بخوام بخاطرش یک ساعت دیگه

به زندگی ادامه بدم!!

میگه:میخوای بریم دکتر؟

چیزی نمیگم...

من از دنیا متنفرم..از آدمای دورم بیشتر...نمی تونم خوشحال باشم...خوشحالیم

دووم نداره...فکر اینکه چقدر آدم تویدنیا هستند که وضعیت بدی دارن نمیذاره راحت

باشم...

من از آدمایی که می بینم متنفرم...از این حس عذاب وجدان که n میلیون دارم

خرج میکنم و یه عده خیلی سخت روزگار میگذرونن...

من از آدما متنفرم چون نفرت انگیزن!

من از امروز متنفرم البته ساعت از دوزاده گذشته...از دیروز متنفرم...

من نمی خوام زنده باشم و دنیا رو ببینم...نمی خوام آدما جلو چشمم بمیرن و

نتونم کاری کنم...

من از به جهان آمدنم دلگیرم

          آماده کنید جوخه را "می میرم"

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 20:07