بود. هر سال می نویسم ازش و شاید این روند تا سال ها هم ادامه داشته باشه..
چون این داغی بود که سرد نشد،بدتر و بدتر شد.
دلتنگیش وسیع تر شد...عمیق تر شد.من که موقع خاکسپاریش یه قطره اشک
نریختم چطور شد که هر بار مزارش رو می بینم انگار یکی قلبم رو فشار میده؟
چرا عادی نمیشه پس؟این دلتنگی از کجا میاد؟
انگار اون زمان فکر می کردم رفته سفر و بر میگرده...چقدر نادون بودم.الان انگار یکی
میزنه تو صورتم میگه دیگه برنمی گرده...دیگه نمی بینیش.دیگه نمی بینش.
...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 144