ترس

ساخت وبلاگ
ترس فلج کننده اس...

میتونه تموم آرزوهات رو بگیره! همین الان...نه که الان...چند وقت پیش به تنها زندگی

کردن فکر کردم.نتیجه اش چی شد؟ نتیجه اش اینه که از اون موقع سمت اپ آموزش

زبانم نرفتم و هیچی تمرین نکردم.

تنها و مستقل زندگی کردن واقعا برای من یه چالش بزرگه...اونم یه کشور دیگه!

من نمی تونم اینجا مستقل بشم.چرا؟ چون اجازه ندارم...هرچند اگر داشتم هم

جسارتش رو نداشتم! فکر کردید خانواده من اجازه میدن؟ نه! اونا همچنان با افکار

اجدادشون زندگی میکنن...من ناراحتم از این مسئله؟ نه!

چون درکشون میکنم..چون چاره ای جز این ندارم اونم وقتی که خودم انقدر از

تنها شدن میترسم و بدم میاد.حالا چرا باید تنها بشم؟ چون تا وقتی پیششون

هستم به آرزوهام نمیرسم...چون به طرز مسخره ای احساس پیری میکنم و

فکر می کنم از برنامه ای که برای زندگیم ریخته بودم دور و عقبم...

تو این چند سال چه تجربه ی خارق العاده ای کردم؟ هیچی!

من شهرم رو دوست دارم.خانواده ام رو.خونه ام رو.دوستام رو.اما نمی تونم اینجا

بمونم...باید برم.برم تا شاید یاد بگیرم روی پای خودم بایستم.تصورش خیلی

وحشتناک و غیرقابل دسترسه...من از تنها شدن میترسم.میترسم من نباشم و

اتفاقی بیوفته.اتفاقی بیوفته و من حتی نباشم تا تلاش کنم جلوش رو بگیرم!

حتی خانوادمم جدی نمیگیرن وقتی میگم میخوام برم...

شما نمی دونید چقدر حس گیج کننده ایه! اینکه هیچ دلبستگی اینجا نداشته

باشه و در عین حال بهش وابسته باشی...و چقدر این راه رو رفتن برای من سخته!

و چقدر محتاج اینم که بهم بگن تو میتونی...درسته هیچ وقت هیچ چیز اونطوری

که میخواستی نشده،اما این بار فرق داره.

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 124 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:00