ماهی و گربه

چون واقعیتش اینه که روزهای خوب برای جایی رقم میخوره که کتاب و فیلم

باشه!

سر زدن به کتابخونه و شماره کردن کتاب ها و البته بحث های خیلی مفید

با خانوم کتابدار!انقدر جز به جز کتاب ها رو خونده بود که از خودم خجالت کشیدم...

بخاطر اینکه انقدر سطحی از روی جملات رد میشم!

و بالاخره بعد از این همه صبر ماهی و گربه رو دیدم.

وقتی با این فیلم آشنا شدم تازه از روی پرده برداشته شده بود و باید صبر می کردم

تا بیاد بیرون..

راستش احساس می کنم هر چیزی درباره اش بنویسم،یک جور اظهار فضله !

نمی تونم بگم کل فیلم رو متوجه شدم،یا بگم خیلی جذاب بود...

اما چیزی درش بود که من رو دو ساعت میخکوب خودش کرد!

خلاصه ای که برای فیلم اومده بود،گمونم بهترین نوشته ای بود که به عنوان

خلاصه میشد در نظر گرفت.. "رستوران به گوشت احیاج دارد و جز این جوان ها

شکاری در آن اطراف نیست"

جمله ی بی نظیریه! کیه که ندونه جامعه برای سر پا موندن باید از یه جایی

تغذیه بشه و کی بهتر از جوان های بدبخت؟!

یا اون دختر زخم خورده که دیدش نسبت به همه چیز عوض شده بود..

اون دوقلوها که مکمل هم بودن و هر کدوم یک دست نداشتند!

و البته خیلی فضاهای دیگه که درک درستی ازش نداشتم اما میخواستم

ببینم و ببینم.

دیالوگ ها میتونستند جذاب تر باشن.و آهنگ گروه پالت هم خیلی زیبا

روی فیلم نشسته بود و بسیار دوست داشتم..