سین

ساخت وبلاگ
من دلم میخواست بدونه خیلی دوسش دارم...

بخاطر عوضی بودنش و تضادش با قیافه ی مظلومش.. میدونم اونم تکلیفش روشن 

نیست و اصلا شاید این منم که دارم گیجش میکنم..چون یه وقتایی ازش حرصم 

میگیره و تبدیل میشه به یه کیسه بکس که من تمام حس های ناخوشایندم رو سرش

خالی میکنم. میگه خوبم، میگه ازت ناراحت نیستم ولی چند ماه بعد حتی، بین دعواهامون

به روم میاره که چه حرف هایی بهش زدم.

من الان از چند ماه پیش منطقی ترم... حالم بدتره، احساسات مادرانه ام غلیظ تره ولی

باز منطقم بیشتره... حداقل بیشتر از زمانی که ازش خواستم از زندگیم گم شه بیرون!

میدونید؟ همون موقع دلم میخواست باهام قهر کنه و دیگه جوابمو نده... اما نکرد...

بازم بخشید.. نه که راحت ببخشه ولی بخشید! من حاضر بودم منت کشی هم کنم ولی

قهر باشه!

الان فکر میکنم میبینم خیلی اذیتش کردم... چرا تحملم کرده؟ من الان پشیمونم! خیلی! 

اما نمی خوام بهش بگم... غرورم نمیذاره، چون میدونم که بازم میگه مهم نیست و 

اشکالی نداره.. 

من دلتنگشم... نمی فهمه... نمی خوام بدونه... اگر بدونه فقط گیج میشه... 

میخوام بگم ببخش، که آخرین بار، مهم ترین دلیل اتصال مون به هم رو هم نابود کردم.. 

واژه ی دوستی که انقدر روش تاکید داشتم... من این صفت رو ازت گرفتم تا ثابت کنم 

لایق همچین واژه ای نیستی... تا بشی بازم کیسه بکس من..  

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 14:44