فکر کنید ما دانشگاه مون ده دقیقه هم فاصله نداره از
هم ،ولی تو این چند سال هم دیگه رو ندیده بودیم !
خیلی خوشحال بودم که دیدمش ، کلی حرف زدیم و
من هی تعجب کردم چرا این مدت پیش نیومده هم رو
ببینیم ... وقتی رسیدیم به ایستگاهی که باید خط عوض
میکردیم ، همون مزاحم بیشعوری رو دیدم که سه هفته تمام
بخاطر رو به رو نشدن باهاش مجبور شده بودم تایم
رفت و آمدم رو عوض کنم.... سه هفته تمام فرار کرده
بودم ولی امروز دقیقا تو زمان و مکانی که انتظارش رو
نداشتم رو در رو شدیم . ولی خوبیش این بود که فهمیدم
من بیخود می ترسیدم ازش ! احتمالا بخاطر غرور شکسته
خودش میخواست من رو بترسونه و خب موفق شده بود!
چون خوشبختانه تا قبل از این بیشعور تجربه برخورد با
آدم بی منطق و نفهم رو نداشتم :)
بهرحال یه جامعه جهان سومی همچین مشکلاتی رو همیشه
برای یه زن تنها داره و من هم اگر نخوام برای دفاع از خودم
از خانوادم کمک بگیرم باید کنار بیام و شجاع باشم !
چون نهایتا روزی میرسه که دیگه خانواده هم نیست ...
...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 133