زندگی جریان داره...

ساخت وبلاگ

این روزا عادی میگذره...

هنوز تهرانم..اول هفته دو روز برگشتم خونه و دوباره اومدم تهران.دیروز باز برگشتم شهر

خودم و دوستام رو دیدم.واقعا حس دلتنگی عجیبی داشتم...مری رو که همون جلوی

در قورتش دادم و حسابی چلوندمش..به قول "نون" که میگفت با دیدنت ضعف کردم

منم با دیدن همشون حسابی ذوق و ضعف کردم. دروغ نگم که با دیدن دکتر هم

خیلی خوشحال شدم.دلم براش تنگ شده بود.

اما خب هنوز یه حس دلمردگی و خستگی به جونم چنگ میزنه و نمیذاره راحت

باشم.شاید اگر برم خونه و ببینم همه جا مرتب و تمیز چیده شده حالم بهتر

بشه.یا مثلا اگر هوا یکم خنک تر بشه ...شاید اگر رژیمم رو شروع کنم و

کلاس رقص برم.یا حتی یوگا...

واقعا دیگه حوصله تابستون رو ندارم.دلم برای خنکای پاییز و غروب سریع آفتاب

تنگ شده.برای شب های طولانی و آرامش..برای بافتنی بافتن و لرزیدن و

لباس گرم پوشیدن.برای لباس های پاییزه ام..هر چیزی که منو از این حال و

هوا بیرون بیاره !

*

دارم فکر می کنم این بی انصافیه من انقدر به خانواده فشار بیارم برای

تحصیلم ..!

دروغ نمیگم،خیلی دوست دارم توی موقعیت بهتری تحصیل کنم اما خب اینجوری

باید بقیه توی خیلی مسائل کوتاه بیان تا این فرصت به من برسه...

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : زندگی جریان دارد,زندگی بیمکث جریان داره, نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 18:27