عبوس

ساخت وبلاگ

برای چندمین بار تو چند ماه اخیر وارد مغازش میشم . کسی نیست.

برمیگردم بیرون، نشسته سرش تو موبایلشه.  اشاره میکنم که بیاد.

به سختی از موبایلش دل میکنه و میاد‌ . خوشرو نیست و چهره سرد و

بی روحی داره . چشم هاش بی تفاوت و کمی ترسناکه، شاید به خاطر 

ریش های خیلی مشکی و بلندشه.  که این بار پایینش رو با کش بسته 

بود . همزمان که سعی میکنم با لبخند و خوشرویی سلام کنم، فکر میکنم

جز اون دسته از آدم هاست که تابحال این چهره خندون و خوشروی من

اصلا یخش رو آب نکرده . به چشم شکست می بینمش و سعی میکنم 

زودتر اون لیست بلند بالام رو بهش بگم تا بهم بده. خوبیش اینه که هر چی

بخوام اینجا هست، بهتریش هم هست. 

تک تک وسایل مورد نیازم رو میگم ، با حوصله و همون چهره ی عبوس 

بهم میده . آخر سر میپرسه دیگه؟  لبخند میزنم و میگم سلامتی .

برای اولین بار به یکی از تعارف هام جواب میده و با طمأنینه میگه سلامت

باشید. یه چیزی توی سرم میگه دینگ دینگ ! 

میرم دم دستگاه کارت خوان که کارت بکشم ، یکم این پا و اون پا میکنه 

و بعد میپرسه : من شما رو قبلا جایی ندیدم ؟ چهرتون برام خیلی آشناست.

خندم میگیره. بر میگردم سمتش ، انگار اون نقاب عبوس و خشن از صورتش

رفته کنار . یه لبخند محو هم داشت . نه که بشه گفت لبخند ، اندازه اینکه

فقط لب هاش از هم باز شده باشه ! 

جواب میدم : خب من زیاد از شما خرید میکنم،  احتمالا دلیلش همینه .

رو بر میگردونم و میگه : البته ببخشید جسارت کردم ، من حافظه تصویریم

بده.. اما چهرتون برام آشنا اومد. 

حالا صداش گرم تر شده،  نه انگار که همون آدم بد اخلاقیه که هر بار میگم 

کاش تو مغازه نباشه و یکی دیگه جاش باشه. 

به سرم میزنه که پر حرفی کنم و بگم که منم  این مشکل حافظه تصویری

ضعیف رو دارم و تشخیص چهره ها برام سخته . اما زبون به دهن میگیرم. 

محترمانه میگم : نه ایرادی نداره.  و همون لبخندی که وقتی میخوام نشون

بدم چقدر خوش اخلاق و اجتماعی هستم رو صورتم میذارم .

بر خلاف تصورم انگار لبخنده جواب داده ، دیگه صورتش ترسناک نیست ،

تشکر میکنم ، بر عکس همیشه که بی جواب میذاره و اگر صدبار هم تشکر

کنی حتی یه خواهش میکنم یا خوش آمدید نمیگه ، این بار گفت : 

خوش آمدید، شب خوبی داشته باشید. 

وقتی اومدم بیرون ، حس بدی نداشتم . این بار دیگه انرژی منفی نگرفته 

بودم ازش. .. به کیسه ی تو دستم نگاه کردم ، یادم اومدم نمی خواستم

کیسه بگیرم ....

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:00