حیات

ساخت وبلاگ

چند سال پیش ، یه روزی اومدم و گِله کردم که میترسم از ایران بره و

یه خواهر ، دوست ، دختر عمو و یک عزیز رو از دست بدم ... 

با اینکه یه شهر دیگه زندگی میکرد و شاید دیر به دیر هم رو می دیدیم ،

فکر رفتنش غمگینم میکرد . 

امشب اما با شوهرش و یه ظرف لبوی داغ اومد پیش مون و تا نیمه شب

شب نشینی کردیم . بعد که رفت پیش خودم فکر کردم دنیای عجیبیه ! 

چند سال پیش دلم گرفته بود نکنه که بره . که همین سالی چند بار هم نشه

هم رو ببینیم. اما حالا اون ازدواج کرده . یک ساله که اومده شهر ما ..

تو یک کوچه زندگی میکنیم و دو دقیقه بیشتر فاصله نداریم ‌. شب بله برونش

هممون انقدر گریه کردیم که صدای همه دراومد و باز هم اون موقع فکر میکردم 

ازدواجش چقدر ما رو از هم دور میکنه!  

اما حالا دو سال گذشته ، سه شنبه که برای خودمون پای سیب میخواستم 

بپزم ، یه قالب کوچیک دو نفره هم برای اون و همسرش درست کردم چون

گفته بود بهم هوس کرده ‌. بارون تند شده بود ، پای رو بردم دم خونه اش.

امشب تو ظرفم لبو آورده بود نشستیم به شب نشینی ...

هیچ وقت نمی دونیم زندگی برامون چی تو مشتش داره ! 

داشتن آدم هایی که مثل ریشه ما باشن و ما رو به زندگی متصل کنند مهمه ‌.

بودن کسایی که دوست شون داشته باشیم و دوست مون داشته باشن لازم

و حیاتیه ‌‌‌... دنیا بدون اینجور آدما خیلی زشته ... کسل کننده و به دردنخوره.

 

...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 129 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:49